محل تبلیغات شما



قَمَـــر خانوم ( مادربزرگم‌ ) رفت ؛ تنها رشته ی بازمانده از اتصلاتی که سالهاست پوسیده !

ماهی سفید تُنگ کوچک شیشه ای هم رفت 

ماهی سیاه هم تنهایی دوام نیاورد ، یک روز بعدش رفت

من با این داستانِ رفتن خو نمیگیرم که نمیگیرم


 

من سوار بر نسیم بوده ام ، در دشت های پر گل ، در بین قاصدک های رقصان

من سوار بر موج ها بوده ام ، گاه خروشان و گاه آرام

من سوار بر گردبادهای عظیم بوده ام پر از رنج های به هم تنیده 

سوار بر نور پر از شوق شکافتن تاریکی

و شاید گاهی آرام نشسته بر آب های راکد


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آغمیون آفتاب مهربانی